داریم یه خونه میسازیم بالای اپارتمان پدر شوهرم اینا بعد من از صبح تا شب کمک دست همسر و پدرش هستیم چون خودشون لشنا به ساخت خونه هستن تمام کارا رو بدون کارگر و اوستا و بنا انجام میدن منم پا ب پاشون دارم کمک میکنم هرچی به شوهرم میگم این کارا کار من نیست میگه ما دست تنهاییم تو هم باید باشی خونه خودمونه میخوایم خودمون خونه دار شیم از طرفی واسه این کار داریم از پس انداز های پرشوهرم استفاده میکنیم همسرم میگه باید وقتی اومدیم طاکن شدیم دیگه خونه دار شدیم براشون خیلی جبران کنیم الانم ثانیه ب ثانیه از سر و کول مادرش میره بالا منم خیلی بدم میاد خودش اصلا متوجه نیست مادرشم حسابی داره با دمش گردو میشکنه من نمیخوام رو این موضوع حساس باشم اصلا ولی یجوری بدم میاد ..نمیدونم چیکار کنم خیلی فشار رومه واقعا تو گرما و افتاب کار سنگین کردن با شوهرمم میگم نمیام ناراحت میشه باباشم ناراحت میشه خیلی ازم توقع دارن چون همیشه تو همه چیز من بودم ..هیشکس منو درک نمیکنه و نمیدونم چیکار کنم واقعا