ای ساربان آهسته ران
که ارام جانم می رود
ان دل که با خود داشتم
با دل ستانم می رود
من مانده ام مهجور از او
در مانده و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او
در استخوانم می رود
در رفتن جان از بدن
گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم می رود... 🔐🌵