جرات ندارم یه حموم برم ، جرات ندارم به خودم برسم ، جرات ندارم یه لباس قشنگ بپوشم یا یه لباس باز ...سریع میگه من امروز خیلی خسته ام ..شب باید زود بخوابم ..اسنپ میره اونم فوقش ۵ ساعت در روز ..منظورم اینه که دروغ میگه ..چون فکر میکنه من با این کارهام ازش رابطه میخوام ...درصورتی که اصلا اینطور نیست من فقط واسه حال خودمه ...مگه وقتی مجرد بودم به خودم نمیرسیدم حموم نمیرفتم مگه برای کسی بود😔
حالم از خودم بهم میخوره ..خجالت میکشم ..اینطور فکر میکنه ..چند بار قبلا هم بهش گفتم من منظوری به تو ندارم ...نمیدونم چرا اینطور میکنه ...دیشب هم خودش موقع خواب اومد بغلم کرد منم جرات نکردم تکون بخورم اگه تکون بخورم سریع میگه عه من خوابم برده بود اینا یعنی فک میکنه چیزی ازش میخوام عوضی...دیگه منم خسته شدم ..دلمم براش تنگ شده بود محکم بغلش کردم ..سریع گفت عه اگه تکون نمیخوردی خوابم برده بود ..خیلی دلم شکست ..یعنی جرات ندارم بهش دست بزنم ..حالم بده
الانم رفته بیرون اومد چی بگم بهش که بفهمه واسه خاطر اون نیست این کارها ..چون قبلا بهش گفتم انگار نه انگار فک میکنه به خاطر اونه