باد به بید می وزد ، بید به بود می رسد
از در و بام و دشت و کوه ، بانگ درود می رسد
ساز چه سوز می زند ، سوز به روز می دمد
وقت قیام گل شده ، اذن ورود می رسد
راح به روح می خزد ، روح به کوه می چمد
فصل گلاب و گل شده ، غرش رود می رسد
شاخ ز شوخ دل کَنَد ، کاخ ز کوخ دل بَرَد
دل که رسد به دلبرش ، شعر و سرود می رسد
ابر سیاه و پر زِ نم ، سنبله را نموده خم
لحظه به لحظه دم به دم ، سر به سجود می رسد
گل که گلاب می شود ، چشمه پر آب می شود
غنچه نقاب می دَرَد ، عید به عود می رسد
شب برود ز شام ما ، روز شود به کام ما
باده کند به جام ما ، شهد شهود می رسد
چلچله نغمه سر دهد ، فاخته را خبر دهد
روح مرا که پر دهد ، وجدِ وجود می رسد
لاله که تش زند به دشت ، شاپره می رود به گشت
خوش بُوَد آن که دل بِهَشت ، وقت نمود می رسد
دلشده ای که بیقرار گشته ز جور روزگار
تار وجود خسته اش رفته به پود می رسد
#رضارضایی
#دکلمه
🌱