تو مدرسه به دوستم گفتم کتاب فارسی ت رو قرض بده املا داریم زنگ بعد بخونم اونم قبول کرد بعدش اومدم گذاشتم رو میزش بعد برنداشتش وقتی برگشتم فکر کنم مال خودمه گذاشتم تو کیفم رفتم خونه کیفم رو چک کردم دیدم کتابش دست منع بهش پیام دادم لازمش داری برات بیارم گفت نه فقط چک کن ببین کتابم ناقص هست جاییش یا نه منم رفتم چک کنم صفحه آخر کتابش برنامه ش رو نوشته بود که نوشته بود تا دو از همکلاسی های دیگه م تو پارک برن تا دوس پسرش رو ببینن و اینا فعلا خیلی سردرگمم هیچی بهش نگفتم ولی اصلا به ظاهر ش نمیخورد همچین آدمی باشه همیشه ساکت و مظلوم گوشه کلاس میشست و آروم بود