ي چيز بگم براتون
چند سال پيش براي شبهاي احيا رفته بوديم مسجد
بارون شده بود
ماروبردن تو سوله
ي پسر شيطون اونجا بود، يعني كل دعا و مراسم من فقط اسم اين بشر رو ميشيدم ك مامانه با حرص داشت صداش ميكرد
اسمش بود رايان
از همون جا اين اسم ميشنوم ناخوداگاه بهم فشار روحي وارد ميشه