2777
2789

من ۴ ماهه از عشقم جدا شدم

من ۲۴ سالم بود و اون ۳۹ و اصلا چهرش به سنش نمیخورد و خیلی جوون میزد،من معلمم ولی خاستگار دیگه ای نداشتم چون خوشگل نیستم و جایی هم نمیرم و فقط این به چشمم میومد

۴ ماهه شب و روز ندارم و با وقاحت بهم خبر داد رفته خاستگاریه یکی دیگه😄💔

خیلی خوبیا توی چشمم داشت

.

اما زنگ نمیزد و وویس نمیداد...حوصله زنگ نداشت..یکی دوبارم من زنگ زدم و بحث کرد ک از‌خواب من رو پروندی

.

اولا واسه بیرون رفتن خیلی اشتیاق داشت ولی از یه جایی تا من نمیگفتم،اونم پیشنهاد نمیداد،حتی مورد داشتیم دو سه هفته همو ندیدیم...حسرت ب دلم مونده بود یه بار بگه دلم تنگه بیا دم در ببینمت...

.

حتی تا یه جایی هرروز صبح بخیر‌میگف اما از یه جایی دیگه نگفت...

.

توی مخاطبای تلگرامش سیو نبودم و عکساش برام بسته بود...

.

زیر چشمی دختر خوشگلا رو دید میزد ولی گردن نمیگرفت که نگاه کرده و خوشگلای فامیل و همسایه ختی متاهلا رو فالو کرده بود و راضی نمیشد انفالو کنه میگف زشته چشم تو چشم میشیم😐 ولی حتی به منی ک رلش بودم رو فالو نداشت با اینکه پیجم فیکه اما فالو نداشت که تعداد فالوراش خراب نشه و میگف تو که پست نمیذاری...

.

این آخرا همین دخترا رو ریپلای و لایک میکرد ولی جواب اسمسای من رو نمیداد و جواب تلگرام هم با ری اکشن و ایموجی میداد🫠ولی واسه بقیه بلبل زبون بود

.

با دخترخاله هاش بگو بخند داشت

.

اما قد بلند بود.نمازخون بود.کادو میگرف.صبور بود.علایقم یادش بود.قلیونی و رفیق باز نبود..کمک خرج خانواده بود..از لباسم ارایشم لاکم تعریف میکرد...

داره قلبم اتیش میگیره خدا💔💔💔💔

چرا تقاص پس نمیده...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از اين مرداي هرزه و چشم چرون زياد هست كسي ك دوستت تداشته باشه هم همين الان ميليونها نفر هست پس چطور ميگي كسي مث اون برات پيدا نميشه

لطفا اگه بالاي ٤٠ سال هستي بهم بگو هر جا ديدي منو يا توي تاپيك اخرم

معنی جنتلمنم فهمیدم خدا رو شکر

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

منتظر تقاص نباش پس نمیده.دیگه رفته پی زندگیش میدونم برا تو خیلی سخته ولی باید قبول کنی وبرا خیلیها این اتفاق میفته همه ی اینایی هم که تعریف کردی بخاطر سن بالاش بود تو این سن کارای یه فرد ۲۳ ساله براش مسخره میاد ولی تو فک میکنی که چرا اینجوریه اگه اون باهات بوده حتما شخص دیگه ای هم پیدا میشه که باهات باشه.....شب و روز میگذزه و زندگی ادامه داره و منتظر تونیست که ایا میخوای بشینی تو اتاق غصه اونو بخوری یا پاشی به زندگیت ادامه بدی باید جمع کنی خودتو

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  7 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  6 ساعت پیش