با شوهرم یه روز قبل از عید دعوای بدی کردیم شبشم خونه مادرشوهرم دعوت بودیم جاریم همش پرسید چراانقد ناراحتی خلاصه ترکیدم و گفتم هم در مورد شوهرم هم خانواده شوهرم نفرینشونم کردم بعد حس میکنم جاری عوضیم رفته به شوهرش گفته برادرشوهرمم سرسنگین بود حالا حوصله اخم و کم محلی مادرشوهرم و خواهرشوهرمو ندارم،باورتون نمیشه به قدری بامن مهربون حرف زد منم حالم بدبود از زیر زبونم کشید بیرون منم با گریه تعریف کردم ۴۳سالشه من ۳۰سالمه