با اینکه ننوشیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسهی نابی
ای ترس!تو را شکر، که با این همه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی
من عارف دل تنگم، یا زاهد دل سنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابی
یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامهی اعمال من مست صوابی
ساقی! همه بخشودهی یک گوشهی چشمیم!
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!
فاضل_نظری