روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست ِ زیبایی را خواهد گرفت.
*
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهیی ست
و قلب
برای زندهگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال ِ سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندهگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج ِ جُست وجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهیی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…
*
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.
شعری از احمد شاملو