دیروز من خواب بودم زنعموم بهم زنگ گفت من شنیدم عیدی ک گذشت و دعوت خونه دخترش یعنی دختر عموم بودیم ب زنداداشم که تازه عروسه عیدی ندادن
زنعموم میگه شما همه جا این حرفو ک پول ندادن پخش کردین منم گفت کی این خبرو رسوند گفت عمه مهین گفته منم گفتم باشع چرا باید این دروغا پخش بشه زنگ زدم ب عمه مهینم گفتم لطفا دیگ از این حرفا نزن من اسم پول رو نیاوردیم
عمم هم گفت من این حرفارو پخش نکردمو زنگ زد ب دختر عمومم گفت برای الکی حاشیه سازی میکنید من کی این حرفارو زدم و کلی بی احترامی کرد بعدش دختر عموی بیشعورم از حرصش زنگ زد ب من کلی ب من بدو بیراه گفت ک تقصیر توعه این حرفا پخش شده و کلی گله گزاری و کلی بهم فحش و سرکوفت زد من باید چیکار کنم تو این وضعیت منم همونطور ک این دختره بهم بدو بیراه میگفت پنیک عصبی شدم قلبمم مشکل داره بعد فوت مامانم اینطوریم خیلی مریضم فوری ضربان قلبم رفت رو هزار کم موندع بود بمیرم زنگ‌زدم ب شوهرم بزور حالیش کردم خوب نیستم بیا خونه اونم از حرصش زنگ زد ب دختر عمومم گفت زن من اصن از همتون بدتره ولی دیگ حق ندارین باهاش ارتباط داشته باشین اونم انقد پرو وقیحه دید من مریض شدم هیچ واس خودش نزاشت این بلاهارو سرم اورده
