یه همسایه داریم که خیلی زود با بقسه همشایه ها جوش خورد ینی هرکی از راه میرسه باهاش صحبت میکنه میبرش خونش و خیلی زود پسر خاله میشه (البته فروش خانگی هم داره )ولی الان دیگ انجام نمیده و کلا اخلاقش همینجور راحته خیلی راحت چه با مزد چه با زن همسایه زود شوخی میکنه اونم بلند بلند
من دقیقن برعکس اونم ۴ ساله اینجا زندگی میکنم پامو خونه کسی نذاشتم این یک سال و خوردهدای اومده همه همسایه ها باهاش ر۴ت وامد دارن
بقیش الان میگم
بعد من و دید سریع بردم خونه و چای و پذیرایی کرد وگفت بیا من بیشتر وقتا شوهرم نیست تنهام بیا هر وقت دوس داشتی
حالا موندم باهاش رفت و آمد کنم یا نه من خیلی دیر جوش میخورم اینم دو ساله هعی تعارف کرد تا یک بار رفتم خونش
نمیتونم ادما رو بشناسم بخاطر همین موندم برم یا نرم
ب نظرتون چجور شخصیتی دازه
منم مثل همسایه ات بودم چون اینجاغریبم گفتم راحت باشم یه اتفاقی افتادکلاخودموجمع کردم
همه مثل هم نیستن دیگه منم خونه همسایه ها نرفتم ولی سه واحد دیگع با هم رفت و امد دارن یکیشون چند ماهه اومده ولی صمیمی شدن زود... یکیشون بارها به منم گفت ولی من علاقه ای به رفت و امد با همسایه ندارم
خب هر کی یه جوره دیگه منم دیر جوش می خورم
چه اتفاقی میشه بگی لطفا؟
شماها چجور شخصیتی دارین ینی بخاطر تنهایی و غریبی اینجورید؟منم تنها و غریبم اینجا ولی نمیتونم با کسی جوش بخورم الان بعد دوسال ب اصرار خودش رفتم پیشش
وسط صحبتاش هم یه شوخی هایی میکرد و بیشتر مسخره گر بود من خوشم نیمد
واقعا منم همینطورم مخصوصا طرفمو نشناسم ب نظرتون آدم درستی میتونه باشه؟زود شوخی برمیداره اخه من شوهر کسی رو نمیتونم با اسم کوچیک بلند داد بزنم یا زیادی صمیمی بشم هرچی سر زبونم بیاد بگم نمیدونم موندم والا
از طرفی هم خودمم دیگ خسته شدم
بایکی شون خیلی صمیمی شدم میرفتم خونشون، من عملی جراحی برام پیش اومداین خانومم باهمه رفت وآمدد اشت همه جاپخش کرده بودچن تاهم روش گذاشته بود، یه بارم زنگ زددارم میام به دیدنت منم شرایطم جورنبودهرچی گفتم اصرارکرداخرش دیدم ول کن نیست دروبه روش باز نکردم ازدستش خلاص شدم دائم زنگ میزدچی کارمیکنی چی پختی
دقیقن ایشون هم همینطوره وای سوال میپرسه از همسایه مثلا شوهرت کجاست مگه چی پختی ناهار درست کردی
دائم در خونت میاد اگر باهاش صمیمی شدی
منم واقعا حال و حوصله ندارم افسردم اصلا
ب نظرتون درسته که با همچین ادمی رفت و امد کنم؟؟؟؟یا دعوتش کنم؟
اخه جلوی روم هم چند بار شوخی کرد که بمن بر خورد لحن مسخره کننده ای دازه اصلا انگار هیچ کس و هیچ چیز براش مهم نیست
حتی سه نفر باهاش دعوا هم کرد ولی اصلا این خانوم براش انگار هیچی مهم نیست بی حد و مرز خیل زود صمیمی پسر خاله میشه میبره خونش یا میاد درخونت موندم واقعا
ما هم یکی از این همسایه ها داشتیم، هر وقت شوهرم رو دم در میدید یکساعت باهاش گرم میگرفت، آخ ک چقدر حرص میخوردم من
خونمم چکد باری اومد ولی من نرفتم خونش، خداروشکر از اون خونه رفتیم
اوکی نه دیگ اصلا حال و حوصله هم ندارم چون خودم دیر جوش میخورم دیر اعتماد میکنم واقعا نمیتونم. اصلا هم زیادی نمیتونم شوخی کنم با کسی
بعد از اینکه شخصیتش رو نمیتونم درک کنم بشناسم برام عجیبه
احساس کردم آدمو به حاشیه میکشونه ولی خودش به فکر اهداف بزرگی هستش که رو نمیکنه
با شوهر همه همینطور بود ولی بعد از دعوایی که یکی باهاش کرد دیگ سمت شوهرا نرفت اخلاقش خیلی راحته من خیلی برام عجیبه
پس خونش نرم ولی هر وقت خاست بیاد خونم اینطور بهتره...
نه من حرص نمیخورم چون بنده خدا شوهرش نیست چند بار شوهر منو برده کارای تعمیری خونش رو انجام بده.
خیلی سرو صدا و هیاهو داره ینی برعکس من که صدام در نمیاد و ۴ ساله اینجا زندگی میکنم فقط باه همسایه سلام گفتم همین
ایشونم با همه مردا همینطور بود ن فقط شوهر من.
ولی ی نصیحت از من گوش کن سعی کن با همچین افرادی ک حد و حدودشون رو نمیشناسن اصلا رفت و امدی نداشته باشی، همین اول کاری کلا قطع رابطه کن.
قدیم همسایه مامانم همینقدر پررو بود تا جایی ک مامانم سال ب سال رنگ خونش رو نمی‌دید ولی این خانم هر روز خونه ما بود موقع شام و ناهار، ایتقدر پررو شده بود ک در قابلمه غدا رو باز میکرد نظر میداد، در کابینتا رو باز میکرد ب همه جا سرک میکشید، مامانم خیلی عذاب کشید از دستش
