خالم مجرد هست و خونه پدربزرگم زندگی میکنه پایین خونه ما زندگی میکنه و یکم سادس (اینم بگم پدربزرگم حقوق داشت که به خالم رسید و کارت رو دادن دسته مامانم و اون کارای خرید و هر چیزی رو انجام میده )
پدر و مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن و یه دختر خاله اونم مجرده خونشون به مرکز شهر دوره و خونه ما مرکز شهر هست و میاد خونه پدربزرگم زندگی میکنه و میره سر کار
شام و ناهار همه چی به عهده خالم هست
دختر خالم نه خونه تمیز میکنه نه غذا میپزه نه با خودش خوردنی و وسایل غذا میاره یعنی یه اتاق هست همیشه به بدترین حالت ممکن کثیفه
نون کم داشتیم برا شام رفتم از پایین بگیرم (همیشه از هم وسایل میگیریم )
دیدم دختر خالم داره از بیرون میاد اومد به سمت اشپزخونه و گفت به خالم شام چی گذاشتی خالمم گفت هیچی (خالم رژیم داره شام نمیخوره )
برگشت با داد گفت شام نپختیییییییی یعنی چی ساعت ۱۰ هست تو شام نپختی و فلان ساعت رفتم و الان اومدم و شام نپختی به نفس با حرص کشید رفت تو اتاق درم کوبید
خالمم از ترسش گف میخواستم فلان درست کنم اونم گف من اونو دوست ندارم
خالم یه شخصیتی داره که از هیشکی نمیترسه یعنی اصلا از هیشکی ولی از این دختر خالم خیلی میترسه
ما همیشه مواظب خالم هستیم و نمیزاریم کسی چیزی بگه
زود اومدم به مامانم گفتم
که فلان شده
کلا خانواده مامانم یه جوریم که ساکتن زیاد سر و زبون ندارم
این دختر خالم ادمو درسته قورت میده
مامانم رفت پایین دختر خالم یکمم بدهکارش کرد
دختر خالم گف هیچ وقت پایین نمیاین (در حالی که اینطوری نیست ) الان اومدین و من هیچی به خاله نگفتم و اونی که رسونده الکی گفته (یعنی من 😁) عوض اینکه ازم تشکر کنین ( درحالی که کار خاصی انجام نمیده برامون نون خور اضافس )
۲ساله اینجا زندگی میکنه
حالانظر بدین ؟؟