(( اگر روزی مردم مرا درتابوت سیاه بگذارید
تاهمه بگویند روزگارش سیاه بوده.
یک چشم مرا باز بگذارید
تاهمه بگویندچشم انتظار بوده.
یک دستم رابیرون بگذارید
تاهمه بگویند به ارزویش نرسیده.
یک تیکه یخ بر روی مزارم بگذارید
تابه جایه یارم برای ناکامیم اشک بریزد.
ازرفیقان میخواهم برایم گل نیاورند
چون دردلم گلی بود که هرگز شگفته نشد.))