نمیدونم الان فقط به یه ذهن اروم برای فکر کردن نیاز دارم
دلم میخواد بمیرم ایکاش میمیردم و همه چیز تموم میشد ولی اینقد بی عرضه ام که اینکارم نمیتونم کنم نمیفهمم چه مرگمه که اینجور دارم ادامه میدم یاد اون لحظه میوفتم حس میکنم مثل زنای احمق تو سری خور بودم اون لحظه عقم میگیره از خودم و اون در صورتی من به زبون دار بودن و تو روی بقیه وایسادن همه میدونن کوتاه نمیام نمیفهمم چمه الان