در اینجا مثالی از زندگی خودم میآورم.
«میم درون» منتقد درون یا مربی درون است.
میم درون: باورم نمیشود. چه فکری کردی؟ سعی کردی بیش از اندازه در سمینار اطلاعات بدهی. اولش خیلی آرام حرف میزدی و آخرش عجولانه صحبت کردی. امکان ندارد شنوندهها بتوانند این همه اطلاعات را هضم کنند. بعد از این همه سال تجربه اداره سمینار، باید بهتر از اینها عمل میکردی!
من: یک دقیقه صبر کن. حاضر نیستم به انتقادهایت گوش کنم. تمام روز تلاش کردم بهترین تجربه ممکن را به بهترین نحوی که در آن زمان میتوانستم به دیگران بدهم. حالا که تمام شده، مطمئنم راههایی برای بهبود عملکردم در دفعات بعدی هست. اگر کار مشخصی هست که میتوانی برای بهتر شدنم د پیشنهاد کنی، بگو. فقط همین را حاضرم گوش کنم. علاقهای به قضاوتهایت ندارم، فقط میخواهم ببینم چه نظری برای بهبود عملکردم در آینده داری.
میم درون: باشد. دفعه بعدی، فقط روی سه چهار نکته تمرکز کن و در انتها برایشان مثال بیاور، طنز را چاشنی این نکات کن و تمرینهای بین فردی بده تا شنوندگان بتوانند مطالبت را جمعبندی کنند. نمیتوانی یک روزه هر چه را که میدانی به دیگران یاد بدهی.
من: درست میگویی. نکته دیگری هم هست؟
میم درون: بله. بعد از ظهر که انرژی همه کمتر شده، بازیهای تعاملی آموزشی اجرا کن. به این ترتیب هشیاری همه را حفظ میکنی.
من: باشد. نکته دیگری هم هست؟
میم درون: بله. به نظرم بهتر است به جای آن که، بعد از هر دو ساعت، یک استراحت بیست دقیقهای داشته باشید، بعد از هر ساعت، یک استراحت ده دقیقهای داشته باشید. به این ترتیب، سطح انرژیتان بالاتر میرود و زمان بیشتری به افراد میدهی تا مطالبی را که دارند یاد میگیرند جمعبندی کنند.
من: فکر خوبی است. نکته دیگری هم هست؟
میم درون: بله. حتماً چند فعالیت جسمانی در طول روز ارائه بده تا مشارکت شرکت کنندگانی که از بیتحرکی خسته میشوند را بالاتر ببری.
من: فکر خوبی است. مطلب دیگری هم هست؟
میم درون: نه. فکر کنم همینها کافی است.
من: باشد. همه اینها را یادداشت کردم. قطعاً این موارد را در سمینار بعدی اجرا خواهم کرد. متشکرم.
میم درون: خواهش میکنم.