اقا خواهشا خودتون بذارید جای من ببینید چیکار میکردین
داستان ازین قراره ک من و شوهرم خونه مادرشوهرم اینا بودیم ک بحث ی یارویی درومد ک اشناست و خیلی پارتیش کلفته و واس کسی کار جور کرده البته ما میدونیم ک اونقد صمیمی نیستیم ک اون شخص بخواد واس ما کاری کنه
من ب شوخی رو کردم ب مادر شوهرم و گفتم مامان نمیتونی برای من ی کار بگیری و اینا
یهو پدر شوهرم رو کرد ب من و گفت اگر قرار بر این باشه ک واس کسی کار بگیریم محدثه تو اولویته (جاریم)!
من گفتم چرا اون؟ گفت چون اونم خیلی دوست داره ک کار کنه
(اضافه کنم ک جاریم اصلا ادم کاری نیست و جدای اون اصن این بحثا ب شوخی بود و اونم میدونست حقیقت نداره اما بمن سریع واکنش نشون داد)
کلا توجه شون ب اوناس و در حضور اونا با من کمتر گرم میگیرن و ب اونا بیشتر توجه میشه
تا الان سکوت کردم اما بعد این موضوع رفت و امد کم میکنم تا اینکه دیشب زمانی ک با شوهرم حرف زذ خواست تا با من حرف بزنه
ک میگفت چرا پیدا نیستی و اینا کمتر میای باید ب ما سر بزنی بیشتر
و من با نهایت احترام صحبت کردم و هیج ب رو نیاوردم از ناراحتب
حالا شوهرم درومده میگ چرا صمیمی نیستی مثل قبل باهاشو و اونا چون راحتن باهات اینجورین