یه پسری منو خیلی دوست داشت ولی خب واقعا شخصیت درست و گذشته خوبی نداشت خانواده ما زمین تا آسمون با اونا فرق داشت بابای من دکترا داشت یه شهر بزرگ زندگی میکردیم کلی ملک و ... خلاصه از لحاظ فرهنگ و مالی و بقیه چیزا. خیلی فرق داشتیم بابای پسره توی یه روستای دور افتاده گوسفند و .... چی داشت پسره خیلی ادعاش میشد و هر وقت مزاحمت ایجاد میکرد میگفت من چیم از تو بدتره😶واقعا چهره خوبی نداشت ولی من خیلی خیلی بیش از حد ازش سر تر بودم ۶ ماه از این جریان گذشت که بهش گفتم چرا دست از سرم برنمیداری مگه من چه گناهی کردم ول کن من بدبخت نیستی آخه چکار کردم ۱ سال باهات توی رابطه بودم؟یا یک ماه؟یا یک روز؟
پسره هر کی از نزدیکانش میاد میگه داره نابود میشه خودمم دیدمش یه مراسمی هی نگاه میکرد یجوری بود کلا،دیروز پسر عمش واقعا پسر خوبیه و چند سال ازش بزرگتره آدم عاقل و تحصیل کرده ایه زنگ زد گفت بی زحمت یه زنگ بزن به پسره بگو ما با هم ارتباطی نداشتیم که انقدر خودتو زمین میزنی همه میگن این بچه چشه یکی دو بار میگن مست کرده تصادف کرده سرش کلی بخیه خورده بگو من اصلا ازدواج کردم نمیخوام مزاحمم بشی نشسته عرق بخوره بطری رو یاد تو افتاده کامل خورده بردنش بیمارستان میدونم ک دروغ نمیگفت خودم میدونستم بیشترشونو😐خلاصه اومدم زنگ بزنم که بعدا آهش منو نگیره بگم خودتو نزن زمین هر کسی یه سرنوشت و آینده ای داره برو سراغ آینده ت همین ک زنگ زدم مامان پسره گفت الو تو کی هستی؟
شانس من فکر کنم پسره منو خیلی عاشقانه سیو کرده باشه گند زدم بدجور