داداشم با شوهرم دادستد مالی دارن حساب کتاب دارن هرچند از اول مخالف بودم شوهرم گفت تو دخالت نکن ،منم گفتم فردا روز داداشم پولتو نداد یقه منو نگیری حتی حق نداری جلوی من بدشو بگی گفت باشه خداییشم باهم به مشکل نخوردن ،الانم یه سر رفتم تا خونه مادرم بابام نشسته بود یه دفعه از دهنم پرید که ماشینمون رو به داداشم فروختیم بابام یه دفعه داغ اومد که اون شوهر کل اه ب ردار بگو از پسرام بکشه بیرون بچه های من ساده ان،شوهرت گرگه تا جایی که میتونه اینارو میدوشه، و کلی بدوبیراه دیگه گفتم بابا این چه حرفیه شوهر من کل اه بردار نیست گفت نه تو هم نون نزول و کل اه بردا ری خوردی طرفشو میگیری خیلی بهم برخورد دیگه چیزی نگفتم پاشدم اومدم .....حالا اتفاقا شوهرم اینقد بابام و دوس داره و اینا تو روی هم اینقد خوبن .... شوهر من بازاریه از بچگی تو بازار بزرگ شده تو هیچ معامله ای سرش کلاه نمیره سرکسی هم کلاه نمیزاره اهل حلال و حرومه