از همون اول که ازدواج کردیم من چون درس میخوندم گفتم لطفا میخواید بیاید به من از قبل بگید اون هم همیشه سر زده میومد بچه اولمم که بدنیا اومد خونم همیشه مرتب بود تا الان که دومی اومده کارام زیاده منم بین تمیز بودن خونه و رسیدگی به بچه ها منن دومی و انتخاب کردم چون دخترمم به دنیا اومده گفتم پسرم حسودی نکنه خیلی با بچه ها وقت میزارم خونم دیگه نامرتبه تا شب که شوهرم بیاد بچه ها رو بگیره
دیشب بعد شام زنگمون خورد دیدم مادرشوهرمه منم کلی ظرف تو ظرفشویی لباس بچه ها رو مبل رو اپن کیسه های خرید میز جلو مبلی شیشه شیر و لیوان و ظرف دیگه با خودم گفتم حتما شعورش میرسه بیخیال اومدن بالا
من چایی اوردم گذاشتم جلوش قبلش هم میز و جمع کردم به همسرم گفت امیرعلی این چه خونه زندگیه مامان همسرم گفت الان بچه ها نیاز به مراقبت دارن نازی وقت نداره اخر هفته تمیز میکنیم
رفتم میوه اوردم گفت نمیخواد میوه بیاری یه جارو بکش هیچی نگفتم دیگه نشستم گفت چطور وقت لاک زدن داری وقت کار دیگه نداری گفتم من برای دل خودم میزنم اینکار ها رو نکنم دیگه چیکار کنم؟
گفت الان مادر دوتا بچه ای لاک زدن نداره همسرم گفت خودم بهش میگم بزن مامان شما چیکار به اینکارا داری
چایی سرد شد گفتم پری جون بده عوض کنم چرا نمیخورید گفت با این خونه زندگیت دل برنمیداره چیزی بخورم نوه هامو بیار ببینم برم
منم همه میوه و شیرینی و چایی جمع کردم خودمم رفتم تو اشپزخونه نشستم
من وقت تمیزکاری ندارم به جز اخر هفته ها انگار خودش بچه نداشته همسرمم به من گفت ناراحت نشو مامانم و میشناسی دیگه نیش داره حرفاش بیخیال اخر سر هم که داره میره گفت به جای مو رنگ کردن و لاک زدن به زندگیت برس تو دوتا بچه تو خونه داری درست نیست این رفتار مادر و با پدر ببینن درست تر لباس تنت کن
منم گفتم بین تمیزکاری خونه و رسیدگی به شوهر و بچه هام دومی برام مهم تره
من نمیدونم چرا با من انقدر لجه از دیشب اعصابم داغونه