رفتم بهش تمام وسایلی که داشتم رو بدم
عقدمون بیست روز پیش بود بهم زدیم
مامانش بهش زنگ زد وقتی همو دیدیم
یهو دیدم حالش بد شد
گفتم چیه گفت بابام حالش خوب نیست
این همیشه خدا بهم میگفت بابام حالش خوب نیست
گفتم که همیشه خدا یک بار نشد بگی بابام حالش خوبه
من دیگه برم خداحافظ
بهش دادمو برکشتم خوابگاه .الان پیام داده بعد سه ساعت که بابامو بردیم بیمارستان
ازمایش گرفتن گفتن دگ قلبش بسته است .
الان حس بدی بهم دست داده بابت حرفم
جواب دادم متاسفم انشالله بهتر بشه
من به خاطر خانواده اش و وابستگی های بیش از اندازش جدا شدم
و دور یک رابطه هفت ساله رو خط کشیدم