چند ماهی هست که پنجاه ساله شده ام
چند ماه قبل از تولد پنجاه سالگی آلارم روزشماری روی تبلت گذاشتم و هنوز آن را برنداشته ام و حالا دیگر هر روز به من نشان میدهد که چند روز از پنجاه ساله شدنم گذشته است
اما آلارم واقعی بیماریهایی بود دچارشان شده ام و بر حسب یک آزمایش اتفاقی متوجه شدم در این پنجاه سال با خودم چه کرده ام : قند ، فشار خون و کبد چرب مهمانان ویژه ی تولد پنجاه سالگی ام بودند
در سال جدید تصمیم گرفتم با خودم مهربانتر باشم . تصمیم گرفتم کمی از تمرکز همیشگی روی کارم کم کنم و سرم را کمی بالا بیاورم و اطرافم را تماشا کنم ، موهایم را در آرایشگاه رنگ کنم ، برای پوستم لیزر بروم و برای رهایی از زانو درد پیاده روی و رزیم ملایمی را شروع کنم
و همچنین بنا به توصیه یکی از دوستانم اینجا عضو شدم تا بجای زندگی همیشگی در قرون و اعصار گذشته ، کمی هم با آدمهای متن جامعه ی معاصر در ارتباط باشم
الان مدتیست که گاهی برای تمدد اعصاب و رها شدن ذهنم از فشار کار به اینجا سر میزنم و دقایقی را کنار شما سپری میکنم
متاسفانه میبینم که در اینجا بعضی وقتها نگاه آدمها به پنجاه ساله ها چقدر نگاه بیرحمانه ای ست . پنجاه سال به بالاها که معمولا مادر یا مادرشوهر کاربران اینجا حساب میشوند، معمولا آدمهایی بی درک و خودخواه هستند که خرشان از پل گذشته و به اندازه کافی پول دارند و هیچوقت درد جوانترها نمیفهمند
اما هبچوقت کسی به این فکر نمیکند که پنجاه ساله ها ، دیگر فرصت چندانی برای زندگی ندارند . اگز زندگی را یک نمودار سینوسی در نظر بگیریم پنجاه ساله ها مدتهاست که قله را رد گرده اند و در سراشیبی مسیر قرار گرفته اند
نمیفهمم چرا جوانترها توقع دارند که آنها همین یک مقدار باقیمانده عمرشان را هم باید به بچه ها و نوه هایشان خدمت کنند ؟ برایشان بچه هایشان را نگه دارند ، به هر مناسبت هدیه های بزرگ به آنها بدهند و اگر کمی بخواهند به خودشان برسند ، خودخواهی و تقلید از جوانها به حساب می آید