من دخترم.. ۱۵سالمه و کلاس نهمم
از همون اول که بدنیا اومدم بابام یکسال ترک میکرده یکسال میکشیده و حداقل بالا۵۰باز بهترین کمپ ها رو رفته جلسات قدمو اینا.. همه رفته و از همون بچگی من رو میزنه برای همین اصلا من هیچوقت توی زندگیم احساسمو بهش نگقتم هرچی خواستم مامانم همه نیاز هام به مامانم میگقتم و بجز سلام علیک و کاهی حرف زدن کلا نمیتونم باهاش صحبت کنم (اصلا خجالتی نیستم)
مامانم دیگه پیر شده پیررر دسگه نمیکشه طلاقم نمیگیره به خاطر ما.. الان دیگه ولش کردیم همون ی شغلی رو هم که داشت رید توش
حالا وارد جزئیات نمیشم ولی امروز مامانم با گریه اومد. گفتش که وقتی من دعوا میکنم تو و خواهرتم یک حرفی بزنین باباتون بفهمه شما هم ارین وضعیت ناراضی اید
حالا خواهرم راحت تره ۹سالشه حرفشو میزنه ولی من هیچوقت نتونستم بهش بگم..
همین الان داشتن دعوا میکردن خواستم برای اولین بار برم پشت مامانمو بگیرم ولی تا میخواستم حرف بزنم لال شدم نمیدونم چیکار کنم واقعا مامانمم بهم گفت مثل ماست اومدی وایسادی هیچی نگفتی نمیدونم واقعا گیجم از طرفی الان بحث امتحان نهایی و انتخاب رشتم هم هست اصلا نمیدونم تو این وضعیت چی بگم چیکار کنم به مامانم بگم چیکار کنه واقعا احساس بی عرضه ای میکنم دلم پره پرررر
با مشاور مدرسمون هم صحیت کردم ولی وقتی میام مشکلاتمو بگم تپش قلب میگیرم اصن نمیدونم چمه مشاور مدرسه هم اولاش فقط احساس همدردی میکرد ولی بعدش دید توی کلاس جای دوستام من همیشه میخندم و سرخوشم گفت تو الکی داری میگیو بزرگش کردی خلاصه ازونم متنفر شدم..