من دوماهه عروسی کردم
تو این دوماه شوهرم بدون من جایی نرفته
بعد امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم سرکار زنگ زد گفت من شب با رفیقام برم بیرون؟
منم گفتم برو
نیم ساعت بعدش گفت من نمیخام تنها خونه باشی باید بری خونه خالت تا من برگردم
آخه خالم چند بار زنگ زده دعوتمون کرده و شرایطمون جور نشده بریم
الان گفت برو اونحا تا منم 11 بیام و برگردیم خونه
منم گفتم اینجوری زشته وقتی دوتایی دعوتمون کرده من تنها برم
اونم گفت منم جایی نمیرم پس و اشتبا کردم وقتی میدونسم ت هیچوقت با من راه نمیای بهشون قول دادم
منم زدم زیر گریه و گوشی قط کردم