قضیه اینه همسر دایی کوچیکم احترام سرش نمیشه، کوچیک ترین دعوایی که با داییم داشته باشه میاد خونه بابا بزرگم به ما فحش میده ، تو کوچه عین ارازل عربده میکشه . یکی از دایی هام با زنش از پدربزرگم هم مراقبت میکنن هم باهاش زندگی میکنن. خالم هم جدا شده طبقه پایین خونه آقاجونم زندگی میکنه. بعد آخرین دعوا که زنداییم به پدربزرگم هم فحش داد ، خالم به مامانم گفت که به برادرمان بگیم وقتی زنش حرمت نگه نمیداره دیگه نیاد خونه اقاجون . مامانم هم به داییم گفت البته نگفت که خواهرم میگه. حاله بعد دو ماه ، خالم پاشده با داییم و زنداییم رفته پیک نیک 😐با کسی که به پدرش فحش داده رفته پیک نیک . آخه من سرم رو کجا بکوبم . داییم هم این ور اون ور میره میگه خواهر بزرگم( یعنی مامانم)هی میگه زنت رو نیار خونه اقاجون در حالی که اهالی اون خونه مشکلی ندارن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ولشون کن تحفهها روهرکی بیشتر بهشون فحش بده و احترام نگه نداره رو میذارن رو سرشون
دقیقا همینه . داییم یه سری برا خالم یه حوله کوچیک خریده بود ، زنداییم با پدرش پاشد اومد خونه اقاجون گفت شوهرم هر چی برام میخره جفتش رو برا خواهرش هم میخره مگه ما پول مفت داریم بدیم به خواهر شما. خدا به سر شاهده فقط همون یدونه حوله بود اونم واسه جبران اینکه خالم چهار هفته از زنداییم مراقبت کرده بود چون بچه ش سقط شده بود