من خانواده شوهرم خیلی خوش خوراک هستن و بهترین چیزا رو میخورن و هیچ وقت هم غذا کم درست نمیکنن
و شوهرمم همین عادت رو داره
و مادرم اینو میدونه
امروز پیراشکی گوشت درست کرده بود برای 5 نفر
و خوب اندازه بود و همه سیر میشدن و چنتا دونه هم اضافه میومد حتی
من هفته ای یکبار میام خونه ی بابام اونم چون شهر دیگه هستم ناهار رو میمونم
بعد خالم یه دقیقه اومد دم در با مامانم کار داشت مامانم برداشت نصف پیراشکی رو داد خالم
هر چی بنده خدا خالم گفت که نمیخواد مامانم به زور داد
من که دیدم کمه یدونه خوردم خودشم دوسه تا دونه خورد بقیه رو هم داداشم و بابام خوردن
الان دوتا دونه گذاشته توی بشقاب واسه شوهرم که از سرکار اومد بیاد بخوره
این دوتا دونه کلا ته دل آدم رو هم نمیگیره
بهش میگم حالا من جلو شوهرم خجالت میکشم خوب کمتر میدادی به خواهرت میگه دلم خواست
خواهرمه
تو خیلی سنگ شوهرت رو سینه میزنی حالا نخوره چی میشه
مگه شوهرت کیه
خیلی ناراحت شدم بحث خوردنش نیست چون شوهر من خیلی خالیه تخم مرغ هم بزاری جلوش هیچی نمیگه بحث اینه که غرور من جلوش خورد میشه
خیلی ازش عصبانی و ناراحتم
کلا همیشه سنگ خواهرش و بچه های خواهرش رو سینه میزنه
وقتی خواهرش میخواد بیاد بهترین چیزا رو برای پذیرایی تدارک میبینه
ولی من که دخترشم وقتی میخوام بیام ده بار میگه شام میمونین ؟ ناهار میمونین ؟ اینقدر میپرسه که میگم نه