عزیزم بیا
رفتم اخرش با کلی دودلی و ترس و لرز
ی زنداداشم ک کلا باهاش قهرمم هیچوقتم نمیخام باش اشتی کنم هیچی
ی زنداداشم ک صابخونه بود قهر نبودیم ولی مث همیشه صمیمی نبودیم .معمولی ولی زیادم تحویل نمیگرفت
ی خواهرمم ک از همه برام مهم تر بود تا منو دید وارد شدم با گریه اومد بغلم کرد و منم گریه کردم و اشتی کردیم دوروز باهم بودیم بیرون رفتیم عکس گرفتیم و ... ولی حالا ک اومدم خونه زنگ زدم بهش دیدم بلاک کرده دوباره! غم دنیا رو دلمه دلم میخاد بمیرم اشکام بند نمیاد من چرااینقد بدبختم اخه مگه چیکارشون کردم
بقیه خواهربرادرامم ک اشتی بودیم