من پدرم فوت کرده، برادرم نیست، خواهرم ندارم، مادرمم دردمو نمیتونم بهش بگم چون همیشه از شوهرم پیشش ی قدیسه ساختم...
دوتا بچه ۱۰ و ۸ ساله دارم...
فقط ب عشق اونا نفسسسس میکشم و خود خدا
امروز گوشیش آنتن نمیداد نگران شدم اومد خونه گفتم گوشیت آنتن نمیداد، با لحن بسیااار مهربونا ، کلا مدلمه، اووووووه بیا و ببین چکار کرد ، ساعتشو کوبید زمین ، داد و عررررربده میزد، رفت دستشویی درو کوبید بهم ، به من گفت آدما میکنم؛ آخر ی روز جاتون میزارم میرم؛ گفت کابینت ساز اومده بود دوسال قبل من خونه نبودم معل م نیست چی نشونش دادی که تا دوروز میومد و میرفت!!!
حالا خودش گفت کابینتی مسلمونه آشناس بیاد ی دستگیره واکنه، بچه هامم خونه بودن تازه، خودشم گفت من نیستم عیب نداره بگو بیاد کار تموم شه بره...
با شنیدن این حرف صبح ازش، فقط از خدا خواستم انتقامممو ازش بگیره..
من خفه شدم چون آدم با آبرو و آرومی هستم، فقط ی دیازپام ۱۰ خودم و رفتم تو اتاق بچه هام که از این حرف سکته نکنم....
بغلم افتادم، پارسال گفتم من کسی ندارم و فلان ۴ تا فحش حواله ام داد که ببین بچه هارو ترسوندن نصف شبی...
من فقط خدارو دارم فقط خدام...
غروب زنگ زد گفت تصادف کردم دماغم ترکیده ، آروم شدم اصلا...
من اگر کلید اعدام نکردن تو مشت این باشه ، نمیرم حتی بهش بگم بده چرا برسه التماس کنم بهش...
قبلا اینجوری نبودم، به مرور و بد رفتارهاش دیگه کندم ازش امیدمو
نمیدونی چ کاراییی براش نکردم نمیدونی بخدا..
پدر برا پسرش نمیکنه، مادر نکرده برا بچه اش این کارارو.....
فقط از خدا میخوام خار نشم خار این مخصوصا....
من فقط خودم هستم تو این دنیا و خدام