ببین بزار از اول
بگم
دو تا خواهر بودن و یک برادر داشتن خب ؟
اینا یه خواهرم ازدواج کرده بوده
یه خواهرِ دیگه مجرد بوده
اون خواهرِ که ازدواج کرده بود اسم شوهرش رحیم بوده.
خب؟؟
بعد رحیم میخواسته خواهر کوچیکه یعنی خواهر زنش رو واسه برادرش بگیره.
اما خانواده دختر راضی نبودن
خلاصه این یه روز میاد خونه و با برادر این دو تا خواهر دعواش میشه . تو پای این برادرِ شیشه میره
بعدش زری خانم تعریف میکرد همینطور خون بود که از برادرم میرفت و داشت درد میکشید.
تا اینکه میبینن یه مرد نورانی وارد حیاط خونشون میشه و پای برادرش رو با طناب میبنده و بعد بدون سر و صدا میره
یعنی جون برادرش رو نجات میده اما اون مرده کی بوده؟
عمه مادرم میگفت این مرده خیلی نورانی و زیبا بود انگار از طرف خدا اومده بود.
اصلا کسی نمیدونست خونشون این اتفاق افتاده و خلاصه دعوا شده پس این مرد از کجا فهمیده
خلاصه الان هفتاد سالش هست هنوز که هنوزه میگه اون یا امام زمان بوده یا از طرف خدا اومده بوده؟ شما باشید باور میکنید یا نه