2777
2789
عنوان

قصه زندگیم🥲

254 بازدید | 21 پست

دوست دارین قصه زندگیمو بشنویین؟

بگم  🥲  

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

  نمیخوام کل اتفاقا رو بگم ولی   کم نبود 

هر چی طلا داشتم فروختم  پول از بابام عموم  گرفتیم ک بتونیم ی خونه کوچیک بسازیم تو اون محل

 خانوادم فکر میکردن حتی اگ   وضع مالیمون ضعیفه خوشبختم نمیدونستن چجوری دارم میگزرونم 

  بلاخره با کلی عذاب حتی  باهاش تو خونه کار کردم ک زود تموم کنه   اره میدونم  خیلی خودمو   ب ابو اتیش زدم برای  ی بی لیاقت ولی بعد پنج سال بلاخره خونمون جدا شد

فک میکردم تموم شد  مشکلاتم  راحت شدم

ولی بدتر شد انگار شوهرم از ترس باباش بود دس از پا خطا نمیکرد و الان ازاد شده بود  صب تا شب خونه نمیومد  چ سرکار بود چ نبود از سر کار میومد میرف پی رفیق بازی و غیره

 منم   داشتم دق میکردم میسوختم    سر این موضوع کلی دعوا میشد  ک  این رفیق بازیا این   بیرون رفتنا این کفتر بازیایی ک شروع کردی  نمیدونم   دگ چی چی  پس من کجای زندگیتم من چی ام  کجا رف  قول و قرارا ک جبران میکنی  چیشد   ک گفتی خانوادت نمیزارن 

فک میکردم خانوادش پرش میکنن خلاصه   اون اواخر هر روز دعوا میکردیم

 خانوادم هم فک میکردن ک مشکلی ندارم چقدر ارزوی مرگ کردم  مریض میشدم خودم امپولام رو میزدم شاید امپول اشتباهی ب کشتنم بده میدونم مسخره اس

ولی طلاق برام سخت بود بهش فکر کنم غول بی شاخ دم بود برام نمیتونستم   یبار اتفاقی رفتم بالا پست بوم  با دیدن دودو وسایل پیشش فهمیدم معتاد  شده  شیشه بود یا چی نمیدونم  ولی دعوام کرد ب چ حقی اومدی بالا پشت بوم 

اون اواخر   دگ حس میکردم بلا سرم میاره  الکی الکی بهم مشکوکه مثلا زنگش میزدم کی میای میگف ۳ چهار ساعت دگ  یهو  ی ربع نیم ساعت بعد کلید مینداخت ببینه چکار میکنم  دگ رسیده بودم ب ته خط میگفتم میرم  میگف راه باز جاده دراز 

می دید جدی  میخوام برم با قولای الکی ی روز آدم  شدن گولم  میزد ولی فایده نداش تا اینک ی روزرف سر کار  منم زنگ زدم داداشم ب بهونه دیدنشون اومدم خونه بابا مدارکو عکسامو برداشتم   وقتی اومدم گوشیم  حالت هواپیما زدم  ک  زنگم نزنه  

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

نمیدونم از کجا شروع کنم میدونم طولانیه  اگ دوس داشتید بخونید شاید از تجربه های   تلخ من استفاده بکنید  میدونم اشتباه در حقم زیاد کردم  میدونم شاید خیلی  چیزا بگین ولی خب من میگم که مثل من   براتون اتفاق نیفته تجربه بشه ..

  

تو ی خانواده بزرگ شدم  ک  چجور بگم دختر نمیتونه رو حرف پدرش نه بگه 

بچه بودم کلا بچه  ساکتی بودم عاشق این بودم ک درسمو ادامه بدم ولی  پدرم نذاشت در همون حد پنجم   نذاشت  بخونم  میگف ک دختر واسه چیشه   اخرش خونه شوهر میره همین ک سواد خوندن نوشتن داشته باشه بسشه  با اینک تو ازمون  تیز هوشانم  خیلی  عالی بودم  بگزریم‌..

خلاصشو میگم چهارده سالم بود خواستگار از فامیل اومد بابامم بدون اینک   نظر  منو بپرسه بهشون گف با وصلت موافقه   منم   چهارده سالم بود  نمیتونستم درباره همچین چیزی با بابام حرف بزنم ب مامانم گفتم نمیخوام   گف خودت ب بابات بگو منم سر تجربه ادامه درس و التماسای  سه ساله ک برا ادامه درسم کردم و نه شنیدم   میدونستم بابام بازم   همچین عکسو العملی نشون میده میدونم  بچگونه بود تفکیرم ولی بچه بودم

دو سال بعد  ازدواج کردم  ولی حتی با اینک  فامیلم بود ندیده بودمش چون قبلترش باهاشون قطع ارتباط بودیم پنج سال نمیدونم چیشد اون سال خواستگاری اشتی کردن اونم شانس من بود

دو سال بعد  خواستگاری ازدواج کردم  هیچی نداشت  نه خونه ن ماشین ن کار با خانوادش زندگی کردیم  البته خانواده دایی ام بود اما جهنم بود وضعم

  کوچیکو بزرگ تو همه چی دخالت میکردن  از پوششم گرفته تا رفتن خونه بابام من  احمقم  دم نزدم   میگفتم  ک ن مشکلات خودمه باید حلش کنم نباید  ب خانوادم بگم  خیلی اتفاقا سرم اومد

مثلا   خواهرش دوستم بود  دامادشون  دوس شوهرم بود تنها چیزی ک از اون جهنم دورم میکرد   گهگاهی رفتن   خونه اونا بود ک نزدیکمون بودن    اخرش  چیشد تهمت زدن ک امار دخترشون من ب شوهرش   میدم  ینی  سر و سری باهاش دارم   اولاش تیکه انداختنا رو ب خودم نگرفتم گفتم محاله   همچین چیزی منظورشون باشه هر چی شنیدم  گفتم ن مگه ممکنه تا اینک ی روز دخترش گریون میاد میگه ک اره فهمید اومدم کجا رفتم دعوا حسابی کرد 

مادره در اتاقم از جا کند ک بیا بیرون فلان فلان شده    امار میدی ب اون  نمیدونم چی  نمیدونستم چ غلطی بکنم  

  ب شوهرم گفتم گف مادرمه چی بگم بهش دیونس ولش کن   جدی نگیر 

دلم از این میسوزه  ک همشون فامیلم بودن  میدونستن ک من اونجور ادمی نبودم مادر شوهرم از اول منو نمیخواس از اول جهنم کرده بود برام 

 ب بی بی مادربزرگ مشترکمون گفتم ب دایی دومیم گفتم تا یکم  بس کردن کارشونو

  خلاصه  هیچ تهمتی ازم دریغ نکردن منم با اینک   تا اخر باهاشون نمیمونم خونمون جدا میشه مشکلاتم تموم میشه ازدواج بازی نیس الکی تمومش کنم  خودمو اروم میکردم

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

  ب مامانم  ز زد بهش گفتم برنمیگردم  ی روزم شد ی هفته خانوادم شک کرده بودن مامانم میگف قهر کردی  منم پیچوندم ک ن  اونجا دلم گرفته بود اوندم ی مدت حالو هوام عوض بشه

میترسیدم برمگردونن مقترسیدم برگردم جهنم 

 ی هفته شد دو هفته گوشیم روشن کردم پیامک ترسوندنم اومد عدم تمکین   یهو عین بمب ترکیدم ک برنمیگردم همه چی رو  گفتم  همه چی رو 

بابا گف مطمعنی پشیمون نمیشی گفتم واسه چی پشیموت بشم چی دیدم جز عذاب تا اون موقع ک فک میکردم تقصیر بقیه اس  امید داشتم الان خودش مشکله   رف پی   شکایت دید شکایت خالیه   مدارکش کامل کرد شروع کرد میخواس ابروم ببره زنگ زد مامانم ک اره دخترت فلانه از کجا  بدونم اون روز شاید دوس پسرش  اومده بود دنبالش ن داداشش  داشتم میمردم   خانوادم پشتم بودن ولی داشتم زجر میکشیدم ازدوهج فامیلی مزخرفه   همه افتاده بودن ب جون هم بعضیا رو شناختم چجور آدمایین  ولی کلا گوشه گیر شدم    اما ی دونه اشکم نریختم   یاکت بودم ی کلمه حرف میزدم  اشکم میریخت    اون سال کلی بدنم بهم ریخت فشارخون  معده درد عصبی  حتی لک و پیس ک گرفتم   برا اون سال پر استرس  بود

ی سال افسردگی گرفته بودم   انگیزه و هدف برا زندگی نداشتم   هر چی ساخته بودم اوار شده بود رو سرم  واقعیتش ارزوی مرگ میکردم چون دلیلی برای زندگی نداشتم 

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

من کاملشو و خط به خطشو خوندم

و کلی ناراحت شدم 

واقعا حتی شنیدنش درد ناکه ،چه برسه لمس کردنش 

🌹کاربر آقا هستم🌹ترسناکترین انسانها کسانی هستند،که بلدن،در هر شرایطی ما را مقصر نشان بدهند🌹🌹

من کاملشو و خط به خطشو خوندمو کلی ناراحت شدم واقعا حتی شنیدنش درد ناکه ،چه برسه لمس کردنش

 😊🌷

ممنون ک خوندین 

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

من کاملشو و خط به خطشو خوندمو کلی ناراحت شدم واقعا حتی شنیدنش درد ناکه ،چه برسه لمس کردنش

برام  دعا کنید دو هفته دیگه کنکور دارم🥲😅

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

انشالله رشته مورد دلخواهت قبول بشی

مرسی ایشالا 🌹

ی کنکوری ۲۹ ساله _ برای رسیدن ب  رشته مورد علاقه ام ی صلوات بفرستین  _قصه زندگیم تایپک قبلیه _سختی کشیدم ک سخت ترینم   

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز