ایشون ۵ فرزند دارن دو دختر و سه پسر که فقط همسر من و یکی دیگه از پسرها نزدیکشون هستن
سنشون تقریبا دیگه داره بالا میره 
مشکلم اینه حس میکنم دوتا دخترشون کوتاهی میکنن نسبت بهشون درسته بچه دارن و سر کار میرن اما فاصله شون از شهرمون دو ساعت و نیم هست کلا شاید سالی دو بار یا سه بار بیان سر بزنن...
بعلاوه مادرشوهرم اخلاقایی دارن که من اصلا نمیتونم باهاشون بسازم ...اوایل ازدواج مدام میرفتم خونش و کاراشو میکردم که هم از تنهایی در بیاد هم کاراشو انجام بدم متاسفانه از سمت خودش پاسخ خوبی نگرفتم ... و از طرفی بقیه بچه ها هم جوری داشت تو ذهنشون جا می افتاد ک خب فلانی هست و هوای مادر ما رو داره ... 
حالا از طرفی عذاب وجدان دارم ... 
از طرفی اصلا نمیخوام زیاد و مثل اوایل من برمهمیشه و من برم کاراشونو بکنم ... که بشه وظیفه من...
از طرف دیگه حس میکنم دختر هاشون واقعا دارن کوتاهی میکنن که حتی تعطیلات ومناسبتها نمیان پیششون ... وکم میان ...
و از سمت دیگه سنشون داره میره بالا و مریضی هاشون بیشتر میشه...
اخلاقای خاصی هم دارن مثلا به خواهر داره که خیلی هواشو داره همیشه موقع مریضی ها میومد پیشش اما حالا مادرشوهرم یا باهاش قهر میکنه یا پشت سرش حرف میزنه و ... 
حالا من این وسط عذاب وجدان دارم اونجا رفتن هم برام خیلییییی سخته ... 
ضمنا شوهرش هم فوت شده