مادربزرگ من زمین خورده ومهره اش شکسته
من امروز خونه مامانم بودم ک خیلی نزدیک مامان بزرگمه
من بعداز ظهر رفتم بهش سر بزنم
دیدم دوتا دخترداییاش وخاله هاش اینا اومدن دیدنش
من اصلا این ۲تا گل دخترو ندیده بودم
گفتم وای شما چقد جوونید مامان بزرگ من دختردایی ب سن شما داره؟خندیدنو گفتن ما دخترای ته تغاریه دایی ته تغاریع مامان بزرگتیم
گفتم چ جالب ندیده بودمتون
گفتن ما شاغلیم کم فرصت معاشرت داریم
اونیکی ک بزرگه بود(سارا اسم مستعار)گفت البته من الان چنسالیه خانه دارم
کوچیکه(فریبا مثلا )بهم گفت که ولی تو هم کوچولویی چ زود ازدواج کردی
چه زودم بچه دار شدی
من باهاشون چون هم عقیده بودم گفتم اره ما رسممون اینه دختر زود عروس بشه بابای من عجله بود هی میگفت این خوبه اونیکی خوبه دیگمجبور شدیم منو خواهرم زود ازدواج کنیم
من دوتا دختر دارم ۵ماهه وتقریبا نزدیک ۵ سال
خودمم تازه شدم ۲۶ ولی خیلی بیبی فیسم
مامانم بچه هارو آورد
یهو اینا گفتن واییییییی تو دوتا بچه داری؟
گفتم آره
گفتن خییلی بده ک چرا دوتا
گفتم دختر بزرگم تنها بود فاصله سنیشون داشت زیاد میشد
منم دیگ حوصله واعصابم ب مرور زمان تحلیل میره گفتم تاحوصله دارم یکی دیگم بیارم
گفتن تواین وضع اقتصادی؟بابا چخبرته؟
قحطی بچه بود؟تو آرزوهاشو می رسونی؟ فقط چون دخترت تنها بود؟
من سکوت کردم گفتم حالا توکل بخدا درسته تواین شرایط اقتصادی اشتباهه بچه آوردن حتی یدونش
ولی خب ما ک از فردا خبر نداریم من ۷ساله ازدواج کردم دیگ دوس داشتم یکی دیگم داشته باشم
سعیمو میکنم براشون پس انداز کنم
قانع بارشون بیارم
ک از داشته هاشون لذت ببرن
اینا باز گفتن ولی اشتباه کردی زود ازدواج کردی وزود بچه دار شدی
گفتم آره جبر زندگی باعث شد
من بابام مخالف دانشگاه واشتغال برای دختر بود
منم تا ۱۹ /۱۸سالگی مقاومت کردمو درس خوندم
ولی بعدش ک خواستگار اومد باهاش طی کردم درسمو بخونمو شاغل بشم همسرمم قبول کرد
بعدش مادرش هی گفت ببرمت ماما؟ببرمت دکتر؟نکنه بچه دار نمیشی
منم دیگ بچه دار شدم وسرم گرم زندگیم شد
وگرنه بله بهتر اینکه دختر خانوم تحصیلات داشته باشه شاغل بشه و...حق باشماست