دلم خیلی پره پسرم این روزا پر از عصبانیت شده، انگار یه چیزی بدجور داره اذیتش میکنه نمیدونم چرا اینقدر خشم داره، ولی الان این ماجرا رو برام گفت و قلبم گرفت میخوام بفهمم چی تو سرش میگذره
پسرم با چشمای پر از خشم این داستانو برام تعریف کرد:
مامان امروز تو پارک بودم داشتم راه میرفتم. چندتا مرد رو نیمکت بودن با صدای بلند حرف میزدن که کی پولش بیشتره، کی زورش بیشتره. یکیشون گفت: جهان مال ماست، چون ما قویتریم بقیه خندیدن، انگار این حرف قانون زندگیه! مامان، حالم از این مردا به هم خورد انگار فقط اونا حق دارن باشن و بقیه هیچی نیستن. از تک تک اینا که ادعای خدایی دارن متنفرم، از ذره ذره مرد بودن تو این دنیای آلوده متنفرم، دلم میخواد این پارک و همهجارو از وجودشون پاک کنم، چون دارن منو دیوونه میکنن