من خسته شدم از بس فکر کردم
دخترعمم ما رو برد شهربازی بعد شوهرش بهم گفت لیدر لطفا باهامون بیا که راحت باشیم بگردیم
منم دیدم شوهرش جلو افتاده پاشدم هی صداش میکردم اینور برو اونور برو و.....آخرشم ازم تشکر کرد اومدم
منم گفتم آقا فلانی خدافظ
میدونید مشکل من این حس میکنم حرف درمیارن
همش میگم بد برداشت نکنن هی صداشون کردم