بچه ما داشتیم برمیگشتیم بابام نشست تو ماشین حس خوبی نداشتم بهش صفحه گوشیش روشن شد گوشی گذاشت داخل در ماشین احساس کردم ی کاری داره میکنه به مامانم گفتم اون شب بعد از چند روز مامانم یهو اومد. گفت برای بابات پیام اومده خوبم فقط سردردم مامانم گفت من پیام ب روی بابات اوردم خیلی شرمنده شد دیگه هیچکدوم پیگیر نشدیم تا امروز رفتار مامانم خیلی تو مغزم بود هی الکی به همه چی گیر میداد بعد یکم حرف زدم باهاش حالش اصلا خوب نیست چیکار کنم دفعه اولی ی انگشتر گل خرید نرفت دیگ سمتش مامانم نمیتونه طلاق بگیره چون پشتیبانه نداره