بعدش از خونه میزبان با شوهرم اومدیم بیرون بابام اومده بود دنبالم شوهرم گفت مگه چی شده که بابات رو خبر کردی منم بدون هیچ حرفی رفتم سوار ماشین بابام شدم بدبختی این بود که کیف و گوشی و مهمتر از همه بچم تو ماشین شوهرم بود بابام منو برد خونشون و من دو روز بدون بچم بودم. شب اول شوهر خواهر شوهرم اون یکی که سکوت کرده بود تو مهمونی اومد خونه بابام و از همه معذرت خواست اما من گفتم باید مادر شوهرم بیاد روز دوم باز همون شوهر خواهر شوهرم با یکی از دایی های خودم اومد خونمون و ازم خواهش کردن برگردم گفتم باید مادر شوهرم بیاد شب شد اما شوهرم تنها اومد با هزار التماس رفتم خونم اما شرط گذاشتم نه مادر شوهرم بیاد خونم نه من برم خونش. و گفتم خونه اون شوهرخواهر شوهرم که توهین کردم هم نمیرم دیگه مهمونی ها دعوتم نکنن. و در کل مادر شوهرم دخالت نکنه