خونه بابام اینا بودیم خواهرم هم اونجا بود بچه هامون باهم بحث شون شد خواهرم هم همین طور دخالت میکرد بین شون با بچه من کل کل میکرد من وشوهرم اهمیت ندادیم گفتیم بچه هستن دو دقیقه دیگه کنار هم میشینند خواهرم همین طور چشماش بسته بود دهنش باز کرده بود به شوهرم چیز میگفت که آره چرا هیچی به بچه ات نمیگی خودت یادش دادی همین طور گفت گفت شوهرم هم عصبی شد گوشی زد رو اپن شکست گفتم خوب شد حالا همین میخواستی بعد خواهرم چنان سر صدایی راه انداخت زنگ شوهرش زد گفتم دیگه بس کن بیشتر از این حرمت ها از بین نبر ما شوهرهامون باهم خوبن گفتم رو این دوتا تو رو هم باز نکن خلاصه شوهرش اومد جلو اونم کلی سر صدا کرد ماهم گفتیم چیزی نشده فقط ببرش ارومش کن بابام اینا هم هر کار میکردن اروم نمیشد همیشه کارش اینه وسط بچه ها می افته کلا اخلاقش اینه خودش کلی بی احترامی میکنه هر چی میخواد میگه بعد مایه چیز بگیم این طوری میکنه بچه هام بخاطر شکستن گوشی اینقدر گریه کردن و خوابیدن کاش قلم پام شکسته بود نمیرفتم
مثلا بچه اون بیاد به من بگه خاله بچه ات میزنم میگم نه خاله باهم دوست باشین چی شده حلش میکنم بعد دیشب دختر من بهش میگه خاله به بچه ات بگو سربه سر من نذاره میزنمش بعد ناراحت میشی چشماش مثل روانی ها میکنه میگه بیخود میکنی حق نداری باهاش کل کل میکنه بچه منم تو سن بلوغه من خودم کل کل نمیکنم باهاش این دائم درحال بحثه باهاش
خواهرت هر کاری کرد باش همسر شما حق نداره گوشی روپرت کن بشکن درجواب کارش این چه حرکتیه منم به جای خوا ...
عزیزم شوهر من تو آشپزخونه داشت چای میخورد هر چی گفت جوابش نداد گفت نمیخواستم بی احترامی کنم ولی خواهرم ول کن نبود مگه تموم میکرد اونم عصبی شد پرت نکرد محکم زد رو اپن گفت تمومش کن
بیچاره پدر و مادرت، هم مهمون دعوت کنند هم با این بساط تپش قلب بگیرند. کار خواهرت خیلی اشتباه بود ولی یه سوال، این وسط بچه ی شما احیانا به بچه خواهرت زور نمیگه یا نمیزنه یا به خواهرت بی احترامی کنه و شما هم ساکت یه گوشه نشسته باشید؟؟