بعد اصرار و حرف زدن و.... گفت که زنداداش راستش وقتی میریم عروسی من اذیت میشم
بهش گفتم برا چی
گفت وقتی عروس دوماد میبینم میرقصن و یا زنای کم پوشش رو میبینم و بعد دوماد راحت میاد و میره و نگاه میکنخ و زنها هم انگار نه انگار که این دوماد مثلا فلان فامیلشونه و....
بعد گفت تا مدتها فکرم درگیر میشه و حس میکنم این افکار دارن منو گمراه میکنن....آرامش ندارم....
یهو گریه کرد و بعد گفت دخترا تو مدرسه مدام حرف از دوس پسر و.... میزنن اما من زیاد قاطیشون نمیشم و فاصله میگیرم ک نفهمم ک آرامشم به هم بریزه
اما برا عروسیا واقعا سخنه...میشینی تو عروسی، کوچک ترین چیزی ک ببینی همه وجکدمو ب هم میریزه حتی اگه نگا نکنم یا سرمو پایین بندازم یا بیرون بدم، همون نگاه چند ثانیه ای، ممکنه تا چند ماه فکرمو درگیر کنه
بعد گفت کاش عروسها درک میکردن که نباید هر کاری انجام بدن
کاش میدونستن چقد این کارهاشون، باعث میشه یه دختر نوجوان و حساس، چقدددر تحریک میش