رابطه ۷ ساله داشتیم
توی این ۷ سال هیچوقت مردی ازش ندیدم
۱ سال و نیم هم نامزد شدیم
گفتم عرق نخور خورد رفیق بازی نکن کرد
جلو خانوادش خردم میکرد فحش میداد از خونه بیرونم میکرد طلاهامو در میاورد قهر میکرد ۱ ماه خبری ازش نمیشد دروغ میگفت دهن بین بود حرف همه رو باور میکرد جز من شکاک بود کنترل خشم نداشت از ۶۸ کیلو شدم ۴۹ کیلو
بعد ازش جدا شدم هنگام جدایی به دست و پام افتاد که جدا نشو
بعد جدایی برگشت منم دلتنگ بودم توی این تایم
همه کارای گذشتشوتکرار کرد هیچ تغییری ندیدم
آخر سر هم به بدترین شکل ممکن ولم کرد
منم با افسردگی رو به روشدم روزایی سختی گذروندم استخونام دیده میشد هیچی نمی خوردم معده درد هلاکم کرد
بعد یه تایمی دوباره برگشت من ولی حسی بهش نداشتم
گفت برنگردی خودمو میکشم
اینبار تغییر کرده بود ولی من آدم سابق نبودم
۶ ماه حرف زدیم تازه داشتم حسام برمیگشت بهش من گفته بودم خونه مستقل میخوام قبول کرده بود بعد ۶ ماه روم وایساد که من بخاطر تو از خانوادم جدا نمیشم اونا قهر میکنن منم گفتم میرم ولی قبل رفتن گفتم بیا حرف بزنیم هعی بهونه آورد منم ترکش کردم جوری که از چشمم دیگه افتاد بعد اون الان یک ماهه میگذره ۷ بار برگشت من قبول نکردم هعی نفرین میکنه لبت نخنده روز خوش نبینی من دوست داشتم ترکم کردی منم نفریناشو به دل میگیرم