من و خواهرم بااتوبوس رفتیم شهرستان ک پیش مادرم باشیم گفتیم زشته دقیقا لحظه تشییع بریم دم در برادرمونو دیدم ب زور جواب سلام ما رو داد
ما 4خواهریم و ی برادر داریم
سر یه شیراب ک سمت اب داغ بود اون اومدبازش کرد برادرم ب من فحش داد جلو خانمش منم جوابشو دیگ واسه اولین بار دادم بهم برخورد برادرم با من قهر کرده و گفته من اصلا خواهر ندارم نمیخامشون
اونشب ما رفتیم پدرم از اینکه ما نرفتیم بچسبیم ب برادرمون و التماسش کنیم ک اشتی کنه و حال زنو بچه ش رو نپرسیدیم ناراحت شده بود
من میخاستم بیشتر بمونم و وایسادم مسجد رو جارو کردم با بقیه
خواهرم مرخصی نداشت برگشت
ولی من اون شب برنگشتم پدرم اومد با من دعوا ک چرا وایسادی جارو زدی مسجدو جارو رو پرت میکردی میرفتی تو بااتوبوس میخای بری پروشدی ول شدی بعد یکی از خواهرام با دوتا بچه کوچیک بدون شوهر مونده چیزی ب اون نگفت
بعد گفت رفتی تهران فک کن همتون مردبد ینی ما4تاخواهر رو گفت
خیلی دلم شکست دلمه بمیرم کاش یجای باباحاجیم من میمیردم همه میدونن پسرش بی منطقه و بی شعوره ولی نمیخاد باور کنه