من مامانم یه هفته تمام با بابام بحث کردن
چند روز پیش رفتن خونه فامیل شب موند من بابام موندیم باهم شام خوردیم قیلم دیدیم خوابیدیم
صبحش بابام فلج صورت شد من نبودم و خواب بودم بعدش رفتم مدرسه ظهرش فعمیدم بیمارستانه
الان مامانم میخواد بره مسافرت هعی داره غر مبزنه که اره میخوای اینجوری مراقب بابات باشی همش میخوای بکپی
همش تقصیر توعه اعصابش بهم ریختی سر درس خوندنت
منم فقط تونستم بگم به شما هیچ ربطی نداره اول بابای من بوده بعد شوهر تو آنقدر سوز نزن برای من
زبونم نچرخید بگم نشد بگم تقصیر توعه سر چیزای چرت همش رومخشی چندساله زندگی زهر همه کردی
الان از عذاب وجدانی که گرفتم که چرا اون صبح زود بیدار نشدم دارم میمیرم