من تو ی خانواده سمی بزرگ شدم
بابام معتاده افسردگی شدید داره ی مدت تو بیمارستان روانی بستری شد مریضی خود بیمار انگاری داره
وضعیت مالی خوبی نداره و هرچی درمیاره خرج دکترا میکنه
مامانم اندازه بابام بد نیست
ولی تا وقتی مجرد بودم خیلی اذیتم میکرد از دست بابام حرصی میشد بی دلیل منو کتک میزد
الان من ازدواج کردم اومدم ی شهر دیگه شوهرم ادم خوبیه و بعد از ۲۴ سال تو زندگیم واسه اولین بار احساس آرامش میکنم
ولی الانم مامانم هرروز بهم زنگ میزنه گریه میکنه میگه پول نداریم بابات هی میره دکتر اذیتم میکنه
از طرفی دلم براش میسوزه و از طرف دیگه کاری از دستم برنمیاد فقط اعصابم خورد میشه و این تو زندگیم شخصیمم تاثیر میزاره
کمک کنید
من چیکار کنم؟