سریه قضیه ای رفتیم پیش دعانویس اینو بگم که مجبور بودیم ایشون گفتن میخوای براتوعم سرکتاب بگیرم و وقتی باز کردن گفتنش که چهارستله بختت رو بستن بامشخصات طرف بازمن قبول نمیکردم که به درخواست خودمون به اینه انداخت وحصارکشیدودعای باطل سحرگرفتم احساس سبکی میکنم همیشه انگار یه چیزی بهم وصل بودواحساس خستگی داشتم