یکی از نزدیکانم بحدی دوسش داشتنو همیشه هواشو داشتم اما فهمیدم چشم دیدنمو نداره و از سرشار از حسادت و کینه هست هم به خودم هم شوهرو بچم.من که واگذارش کردم به خدا
بهت فکر میکنم هرروز،ازت دل میکنم هربار،ولی چشمات تو عکسا نمیزارن برم انگار.🖤فقط کارم شده گریه،همش دلتنگ و افسردم، یجوری تو خودم میرم خودم فکر میکنم مردم.یه گوشه بی تو میشینم، یه گوشه ماتو مبهوتم،یه روزی زیرو میشم یه بمب از جنس باروتم.
دیگه نه صلوات میفرستم نه دعا میکنم نه اسمتو میارم نه باهات حرف میزنم نه برات نامه مینویسم....چرا همه چی یطرفه باشه؟؟؟فقط من صدات کنم؟تو جواب ندی؟این رسمشه؟برو با همون بنده عزیزات که براشون کم نمیذاری.منم یه گوشه این دنیا زندگیمو میکنم تا .......
از مادر شوهرم که با حرفاش تو دوران بارداریم که خونش مینشستیم خیلی ازارم داد ۲۰ سال از زندگیم گذشته اما هیچ وقت یادم نمیره خیلی بد کرد به خدا واگذارش کردم
ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد توکه با منی همیشه چه تَری، چه لن تَرانی. درمورد مثنوی ،مولانا و شمس و مذهب و تصوف سوالی بود بپرسین خوشحال میشم جواب بدم