2777
2789
عنوان

زایش شش ماهه

259 بازدید | 3 پست

شش ماه پیش فارغ‌التحصیل شدم و از روز دوم فهمیدم که چطور قبل اینکه حتی حواسم سرجایش بیاید، از جهان آکادمیک به بیرون پرتاب شده ام، به آن دنیای پر از مرگِ ترسناک و خردکننده و مضطرب. دنیای کار! حالا باید دنبال کار میگشتم، آن هم با مدرک فلسفه در کشوری دوردست! میدیدم که چقدر برای دوستانم سخت است حتی با پی اچ دی مهندسی جاب آفر بگیرند و من پر شدم در دنیایی که تنها بودم و حمایتی که در دانشگاه داشتم را هم از دست دادم. سه چهار ماه اول یک کار کوتاه مدت ریسرچ در دانشگاه گیر آوردم و پرستاری کودک در کنارش... اما ژانویه رسید و من قراردادم تموم شد،ژانویه‌ی مهیب ۲۰۲۵! باید خونه بزرگتر میگرفتم تا خانواده رو بیارم تمام ژانویه به آماده سازی و مبله کردن گذشت، به استرسی خورد کننده، هر فرایندی که باید طی میشد ده برابر پیچیده تر بود صرفا بخاطر ایرانی بودن.

به هر وی با کمک الکس ژانویه را به پایان رساندیم، یک ماه تمام با هم زندگی کردیم، درست بعد از تقاضای ازدواج و نامزد شدنمان.

ژانویه مهیب بود به یادماندنی بود و بیشتر از همه دوست داشتنی، من فهمیدم میتوانم در کنار این آدم زندگی کنم، که همدم و همدل است و حساس به حال و رویای من...

فوریه آمد، مادر آمد، رمضان آمد، بهارشد و زندگی به کل دگرگون شد! در این دو ماه روزی نبوده که اضطراب در گوشه ای از گلویم کمین نکرده باشد و در موقع مناسب خنج نیندازد بر حلقم، که هر روز و هرلحظه این حقیقت که پولم دارد تمام می‌شود و هنوز کار ندارم و حتی وقت ندارم ‌دنبال کار بگردم مرا بیشتر و بیشتر به عمق لزج سیاهی میکشبد که اکنون واقعیت من را تشکیل می‌داد...

مادر بود، مراقبم بودخواه و الکس محافظ رویاها و اعتماد بنفس از دست رونده ام. ولی اصلا احساس خ شبختی نمیکردم، مسئولیت خانواده منِ نازپرورده تنعم را در هم می‌فشرد و قلبم فقط میزد بدون اینکه شوری درونم پمپاژ شود...

اما الان دخترک در اتوبوس از محل کارت برمیگردی، قرارداد بستید امروز و رسما دارای شغلی... اولین مصاحبه ات موفق بود و هرچند اکنون سی و چند ساله ای و قرار بود روزی جهان را تغییر دهی از جایی که هستی راضی باش.

بهترین خودت باش، خودِ مهاجرِ سوگوار و طردشده و تنهای سال‌های اخیر. 

آرام بگیر، طمع نکن و در کاری که داری بهترین خودت باش.

امروز روزی سرد در آپریل، چیزی را آغاز کردم که هر آغازی آغازهای دیگر را در پی اندر دارد. 



"آخ چه میشد که بال‌هایی داشتم تا از زمین بلند میشدم و در پی خورشید درون فروغی جاودانه جست میزدم"      فاوست-گوته

سلام امروز باهاتون آشنا شدم و ۹۰ درصد تاپیک هاتونو خوندم (درسته زمان بر بود ولی دوسشون داشتم با تمام تلخی هایی که بعضیاشون داشتن با بعضیاشون گریه کردم )🥲

چقدر خوبه که میتونید اینقدر زیبا متنی رو خلق کنید 

با خوندن هر تاپیک ی احساسی به همسر سابق تون داشتم 

اولش حس ناامنی بعدش خشم بعدش هیچ حس خاصی و درنهایت دلم براش بیش از حد سوخت 

اصلا توضیحی درستی نداد که چرا همراهتون نبود تو سوگ پدر ؟

اینکه چرا الان به برگشت فکر میکنه ؟

دیگه خبری ازش نداری ؟

 و در نهایت چقدر قوی هستی شما🥺

چقدر مشغولم که از من یک من بهتر به بار آید.🌱👩

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چند تا سوال در مورد مهاجرت میشه بپرسم؟

 چقدر این جمله زیباست : تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز              هرگز به بزرگی آرزو هایت فکر نکن به بزرگی کسی فکر کن که آرزوهایت را برآورده میکند.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792