زنگ زدم به مادرم درد و دل کنم میگم شوهرم بهم سیلی زده برگشته میگه درد خواهرت کمه تو ام اضافه بشی😭😭
چند روز پیش بی دلیل جاریم و برادرشوهرم دعوا راه انداختن و برادرشوهرم میخواست منو بزنه که یکی از دوستامون جلوشو گرفت یعنی به قدری بی احترامی کردن بهمون که تو شک بودیم ( همش میگفتم آخه چرا چیکار کردم) جاریم یه حرفایی به من و خانوادم زد هنوز نتونستم هضمش کنم شوهرشم پشتش بود حرفاشو تایید میکرد به شوهرم گفتم به خاطر ابرو پدر و مادرت چیزی نمیگم ولی کلا قطع رابطه میکنم باهاشوم به شوهرمم گفتم میدونم برادرته ولی یه ماه اینا باهاش حرف نزن سرسنگین باش به خودش بیاد دیگه بی دلیل به کسی توهین نکنه و گفتم نمیخوام دیگه حرفی راجبشون بشنوم…. یه هفته نگذشته میبینم برادرش زنگ میزنه باهم یه خوش و بش میکننن ازش پرسیدم اشتی کردید؟ از برادرت نپرسیدی دلیل اون رفتارشون چی بود؟ گفت نه اونو انداختم تو راحت بشی منم گفتم ننداختیش چند وقته یه جوری باهم خوبید انگار هیچ بی احترامی به تو و زنت نشده دعوامون شدت گرفت سیلی زد به من باباشو صدا کردم باباش گفت برادرشو بندازه منم میگم اخه نمیگم که بندازه یکم سرسنگین باشه برادرش به خودش بیاد یاد بگیره احترام برادر و زن برادر بزرگ تر رو باید نگه داره هیچی دیگه دعوامون شد😭😭زنگ زدم با مادرم درد و دل کنم یکم آروم شم همم بپرسم زیاده روی کردم یا نه برگشته بهم میگه درد خواهرت کمه تو ام اضافه میشی میگم چه ربطی داره خب منم دارم نابود میشم دیگه
نمیدونم که جاریم دوساله اومده اصلا با من خوب نیست به چشم هوو بهم نگاه میکنه هر بی احترامی که به فکرتون بیاد این دوسال کرده بهم خسته شدم دیگه شوهرشم پشتش وایمیسته
