ما باهم پاتوق زیاد داشتیم
باهم کنسرت و سینما و اسکی و سوارکاری هم دانشگاه فردوسی رفتیم
باهم میرفتیم سمینار های علمی
باهم پادکستای دکتر مکری گوش میدادیم
باهم ساعت ها راجب هدفامون حرف میزدیم بدون اینکه ترس از مسخره شدن و قضاوت داشته باشیم
باهم زبان خوندیم ایلتس دادیم پا تو مسیر اپلای مهاجرت گذاشتیم
هیچوقت دعوا نکردیم هیچوقت میشتیم باهم راجب مشکلمون حرف میزدیم حلش میکردیم
یک سال باهم خرید لباس میرفتم پیشش چون معتقد بود من تو خرید لباس اصلا خوب نیستم مورد تایید خانوما نیستم
باهاش جنگل و کوه وسفر رفتم خیلی خاطره داریم باهم البته تا گروه و تور بوده من خودم حد مرز هایی دارم برا خودم
خیلی بهم اهمیت میداد هوامو داشت حتی فک کن کسیک بود واسه طرح ولی میپیچوند گاهی میومد
انقدر این ی سال همیشه بوده و هوامو داشته لهم اهنیت داده هر موقع خواستم بوده الان ک نیس انگار ی چیزی گم کردم 🥲
میدونم از طرف اون این حس چندین برابره حتی
نمیدونم چه رفتار خریب گونه ای بود من کردم