دنیا رو سرم خراب شد انقدر گریه کردم همونجا خانوما داشتن آرومم میکردن برگه سونو رو آوردم دادم همسرم گفتم بیا بگیر بچه هاتو اونم حالش گرفته شد ولی گفت عیب نداره نمیتونیم که دوتا آدمو بکشیم
دیگه قبول کردیم و عذاب های من شروع شد سر هرماه خونریزی های بسیار شدید با لخته های کف دست ده ها بارسونو بستری این وسطاهم زخم وزبونای مردم که شما بچه میخواستین چیکار حتی مادرخودم تنها کسایی که خوشحال بودن پدرشوهرومادرشوهرم بودن برام خوراکی و لباس میگرفتن، وضعیت مالیمونم خوبه حالا بگم برای این میگفتن نمیدنم چرا همچین رفتارمیکردن دورو بریام
چقدرررر عذاب میکشیدم، چقدر خجالت میکشیدم
دکتر سونو میگفت قحطی بچه اومده مگه چه خبره
ماما اورژانس زنیکه بدقیافه میگفت چه خبرته
چند تا مامای پرستار هم بودن خیلی مهربون بودن دیگه شناخته بودنم اونجا تامیرفتم اورژانس میومدن بهم
سرمیزدن بهترین متخصصای شهرمون میرفتم، کلی هزینه میکردیم برای سونو ها ودکترا هفته ای 200فقط پول یه امپول پروژسترون خارجی به زوراونم پیدا میکردیم آخرای فروردین بود که دیگه خیلی درد داشتم میگفتم به دکتر من انقباض دارم گوشش انگار نمیشنیدکل 5ماهو درازکش بودم ومطلق