خواهرم اومده بود خونمون، سرزده. بچه هاش یکم شیطون و شلوغن. بابام هم امروز مریض بود و پیر هم هست. بابام یکی دوبار به بچه هاش تذکر داد شلوغ نکن اما گوش نکردن. دیگه آخر بابام به خواهرم گفت وقتی میای یه موقع مناسب بیا، من مریضم خودم حال و حوصله ندارم. خواهرم هم ناراحت شد بلند شد رفت. تو آسانسور که داشت می رفت شنیدم با خودش می گفت بقیه بچهها هر هفته میان من هر چند وقت یبار میام اینجوری می کنه.
راستش خواهرم اصلا بچههاش تربیت درستی ندارن از اونان که وقتی وارد جایی میشن هی باهام دعوا می کنن و خوراکی پرتاب می کنن یا میریزن رو فرش و خونه رو میزارن رو سرشون. باباشون هم خیلی بلند بلند حرف میزنه و کلا پر سرصدان.برا همین بابام علاقه نداره بیان. بابام پیره و درون گرا