من همش پیش خودم میگم اشتباهه حسم و نمیدونم چی درستع یا نه شما نظر بدید
یکی از فامیلای شوهرم که یه پسر مجرد بود و از بچگی با شوهر من بزرگ شده بود رو ندیده بودم تا حالا اولین بار بود که میدیدمش بعد قرار بود منو همسرمو تا یجایی برسونه و هواهم تاریک بود منو اصلا درست ندید!
بعد حس کردم رفتارش با من یجوریه به شوهرم یچی گفتم حرفمو قبول نمیکرد بعد همون پسره به شوهرم گف هر چی ابجی گف بگو چشم منم میگم چشممم هر چی بگه بعد یه نگاهی به ایینه کرد
من جا خوردم حس خیلی بدی گرفتم الکی یچی رو بهونه کردم پیاده شدم گفتم باید برگردم خونه مامانم وسیلهامو جا گذاشتم
فردا هم خانوادش که فامیلای شوهرمن دعوتمون کردن اونم اونجاس منم مدام دارم پیش خودم فکر میکنم حسم غلط بوده یا نه نمیدونم متوجه منظورم شدید؟